نقدی بر مدعای وساطت عقول عشره در سریان فیض

کتابخانه

به مناسبت مبحثی که این شب ها در مسجد صفی رشت در باره نقش حضرت حجت روحی فداه در هستی ارایه می گردد، به مطلب ذیل برخوردم از عزیز فاضل و فرهیخته جناب آقای رضوانی که جزو محققان پرکار حوزه علمیه قم اند. متاسفانه عین این مطلب در سایت مرجع مکرم آیت الله مکارم شیرازی (دامت معالیه) بازتاب یافته است که عملاً نوعی تایید تلقی می گردد.

نخست عین مطلب را بازتاب می‌دهیم:

پرسش : برهان «واسطه در فیض» چگونه بر وجود امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) دلالت دارد؟

از براهينی كه دلالت بر وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) دارد «برهان واسطه در فیض» است. فلاسفه براى عالم چهار مرحله ذكر كرده اند: عالم ربوبى، عالم عقل، عالم مثال و عالم طبيعت.

و نيز آنان به عقول ده گانه معتقدند كه خداوند علت فاعلى و قريب عقل اول و عقل دوم معلول عقل اول و … و در نهايت عقل دهم، علت فاعلى بر عالم مثال و عالم مثال نيز علت عالم طبيعت و ماده است؛ زيرا عالم، عالم اسباب و مسببات است و خداوند اين نظام را بر اساس آن بنا نهاده است.

حال اگر كسى سؤال كند كه چرا خداوند مستقيماً و بدون واسطه عالم طبيعت را ايجاد نكرده است؟ در جواب مى گوئيم به جهت آنكه بين عالم ربوبى و عالم ماده سنخيت وجود ندارد و لذا عوالم مختلف را به جهت برقرارى سنخيت بين عالم ربوبى و عالم ماده و طبيعت، آفريد.

از ميان موجودات عالم ماده، تنها انسان است كه با عالم مثال سنخيت دارد، و براى ايجاد سنخيت كامل، احتياج به انسان كامل است؛ زيرا او واسطه فيض بر مجموعه انسان هاى ديگر است و در اين زمينه فرقى بين فيض تكوين و تشريع نيست.

به عبارت ديگر همان گونه كه قانون سنخيت بين علت و معلول و نيز نظام اسباب و مسببات در عالم تكوين اقتضا مى كند كه بين عالم ربوبى و عالم طبيعت عوالم ديگرى باشد تا فيض وجود از راه آنها كاناليزه شده و به عالم طبيعت برسد، در مورد فيض معنوى خداوند و تصرفات او در قلوب انسان نيز با واسطه انجام خواهد گرفت كه همان وجود امام معصوم كامل است. البته فيض تشريع نيز از اين كانال به انسان مى رسد.

از اين بيان به خوبى معناى حديث: «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاكَ وَ لَوْلَا عَلِيٌّ لَمَا خَلَقْتُكَ وَ لَوْلَا فَاطِمَةُ لَمَا خَلَقْتُكُمَا»؛ ([اى پيامبر] اگر تو نبودى هرگز افلاك را خلق نمى كردم و اگر على نبود هرگز تو را خلق نمى كردم و اگر فاطمه نبود هرگز شما دو نفر را خلق نمى كردم)، روشن مى شود؛ زيرا وجود اين انسان هاى از همه جهت كامل، سبب فيض الهى بر عالم ماده و افلاكند و حضرت زهرا(سلام الله عليها) نيز حلقه وصل بين عالم عقل و نبوت با عالم امامت و انسان كامل است.(1)

پی نوشت:

(1). گردآوری از: موعود شناسی و پاسخ به شبهات، رضواني، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، چاپ هفتم، ۱۳۹۰ ش، ص ۲۷۱.

چند نکته کوتاه در نقد مطالب فوق به عرض می رسد:

یک؛ مکرراً خدمت دوستان فاضل عرض کردم که نظام فلسفه ارسطویی که متاسفانه فلسفه اسلامی بیشتر رنگ و لعاب دینی به آن بخشیده است، بر اساس جهان مادیِ محکوم به نظام قسری، پایه ریزی شده است. از جمله شواهد مدعا مبحث علت و معلول در فلسفه است که پایه ارتباط عالم با خداوند را ترسیم می کند.

در این مبحث که از آغاز تا کنون در همه مدارس و محافل فلسفی به مثابه آیات وحیانی خداوند مورد تایید و تاکید قرار گرفته و از فارابی و ابن سینا گرفته تا خواجه نصیر و علامه طباطبایی و شاگردان ایشان بر آن مهر تایید زده اند، همان محدودیت جاری میان علت و معلول در جهان مادی در باره چند و چون ارتباط خداوند با هستی جاری و ساری شده است.

از جمله محدودیت های حاکم بر قانون علیت، لزوم سنخیت میان علت و معلول است که با کمال شگفتی در باره خداوند و مخلوقات او سریان یافته است!

سبحان الله! این همه آیات و روایات بر تعالی محض الهی و عدم همسانی او با سراسر هستی تاکید دارند؛ با این حال در تمام مکتوبات فلسفی پیوسته تاکید می شود که باید میان خداوند به عنوان عله العلل هستی با جهان هستی به عنوان معلول سنخیت وجود داشته باشد!

از سویی دیگر، چون در ترسیم سنخیت به تنگنا می خورند، نظریه بی پایه عقول عشره را پیش می کشند که از اساس باطل است و هم چنان معضل سنخیت پابر جا خواهد ماند؛ زیرا بالاخره هستی را به هر یک از عقول عشره نسبت دهیم، همچان پرسش برقرار است که چگونه می توان میان عقل و ماده ارتباط برقرار کرد؟!

نیز قانون «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» نیز از جمله موهومات فلسفی است که عملاً به معنای دست بسته دانستن خداوند است؛ چگونه بزرگانی همچون خواجه نصیر و علامه طباطبایی که وجود آنان لبریز از عشق به آیات الهی و روایات اهل بیت علیهم السلام است، چنین قانون فلسفی ساری در نظام قسری عالم مادی را در باره خداوند سرایت می دهند؟!

آیا خدایی که پیامبران الهی معرفی کرده و در برخی از کتب آسمانی موجود به ویژه در قرآن تصویری جامع از او ارایه شده است، این چنین دست بسته است که چون واحد است تنها واحد می تواند از او صادر شود؟!

دو؛ ترسیم عوالم چهارگانه از سوی فلاسفه که از آنها با تعابیری دیگر همچون لاهوت، جبروت، ملکوت و ناسوت یاد می شود، از نظر جامعیت و مانعیت قابل مناقشه است؛ چنان که برخی برای هستی سه یا پنج عالم با افزودن عالم هاهوت یا مرتبه جامعه که عالم انسانی است، (حضرات خمس) متصور می دانند. سایر اشکالات را باید در جایی دیگر به بحث گذاشت.

سه؛ نظریه عقول عشره که متاثر از هیات بطلمیوس و نه فلک دانستن هستی است، تراوش فکر فلاسفه یونان است که بعدها توسط فلاسفه اسلامی همچون فارابی و ابن سینا توسعه داده و از آن دفاع شده است.

این نظریه افزون بر آن که با فروپاشی هیات بطلمیوس مهر ابطال بر آن زده شده است، با مهم ترین آموزه های خداشناسی در متون دینی سازگاری ندارد، زیرا متون دینی بر قدرت لایتناهی و لایزال خداوند و خلقت بی واسطه هستی تاکید دارند، اما نظریه عقول عشره دست خداوند را چنان بسته می انگارد که خداوند بدون وساطت چند عقل تا عقل اول که عقل فعال است، قادر به آفرینش و بلکه تدبیر هستی نیست!

سستی نظریه عقول عشره آن چنان آشکار شده که حتی مدافعان فلسفه در روزگار ما همچون علامه طباطبایی و شاگرد ایشان آیت الله مصباح یزدی بر بی اعتباری آن پای فشرده اند.

آیا پس از گذر و گذار چند سده از خضوع و کرنش بیجا در برابر تفکرات بی بنیاد مبتنی بر فلسفه شرق و غرب و دور ماندن از علوم نورانی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، وقت آن نرسیده که دست از این علوم سست برکشیم و باورهای محکم دینی خود را بر پایه های سستی همچون عقول عشره پایه گذاری نکنیم؟!

با وجود آیات تابناکی همچون آیه «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ» (انبیاء، 73) و آیه «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآَيَاتِنَا يُوقِنُونَ» (سجده، 24) که بر اراده الهی مبنی بر هدایت علمی و معنوی جهانیان از رهگذر پیامبران و اوصیای آنان تاکید دارند، چه نیازی به تکیه کردن به مبانی فکری سست امثال ارسطو و افلاطون است؟!

از این آیات و ادله وحیانی دیگر بدست می آید که خداوند خود چنین خواسته تا از رهگذر حجت های الهی فیض علمی و معنوی به جهانیان برساند؛ نه آن که بدون آنان امکان سریان فیض وجود نداشته باشد.

یک نمونه مدعا روایت ذیل در کافی شریف است: «عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّه إِنَّ أَبِي كَانَ يَقُولُ إِنَّ اللَّه عَزَّ وجَلَّ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ بَعْدَ مَا يُهْبِطُه و لَكِنْ يَمُوتُ الْعَالِمُ فَيَذْهَبُ بِمَا يَعْلَمُ فَتَلِيهِمُ الْجُفَاةُ فَيَضِلُّونَ ويُضِلُّونَ ولَا خَيْرَ فِي شَيْءٍ لَيْسَ لَه أَصْلٌ» از این روایت نیز بدست می آید که علم فیضی است از جانب خداوند که به عالمان و اندیشمندان افاضه می گردد.

سخن آخر:

مفهوم نقد صریح و آشکار این ناچیز از برخی از مباحث فلسفه یا بزرگانِ مدافع فلسفه، لزوماً به معنای برباد دانستن همه مباحث و مسایل فلسفی و کنار گذاشتن کامل این دانش یا طعنه غیرمنصفانه به خدمات علمی انبوهی از فلاسفه مسلمان نیست که محققا شماری از آنان جزو پاک ترین و نورانی ترین چهره های علمی تشیع به شمار می روند.

باری، از باب «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ» (زمر، 17 – 18) از هر جهت لازم است تا از میان مباحث و مسایل فلسفی غث و سمین؛ سره و ناسره جدا شود تا عمری گرانبها و بی بازگشت از طلاب و فضلای حوزه صرف مباحثی نشود که نه تنها به تقویت باورهای دینی منتهی نمی گردد، بلکه گاه نتیجه عکس از آنها عائد می گردد.

خداوند منان همه ما را در مسیر رضایت خود رهنمون فرماید و فرجامی نورانی برای ما رقم زند! بمنه و کرمه

علی نصیری گیلانی، صبح صادق یکشنبه، پانزدهم مرداد ماه ۱۴۰۲، رشت، روستای مژده